نتایج جستجو برای عبارت :

بهش قول دادم هیچ وقت دیگه به این چیزا فکر نکنم

از روزی که رفتم و دستبند طلای هماهنگ‌با گوشواره دخترم رو سفارش دادم دو هفته میگذره ،سه دفعه پیام دادم و یه بار رفتم مغازه‌ش ولی هنوز جوابی نگرفتم 
چرا اصرار دارم باهاش کار کنم؟ چون طلاهای قبلی رو از همین گرفتم و قراره برام طلا به طلا معاوضه کنه که ضرر نکنم یا کمتر ضرر کنم 
اُف بهش واقعا
کاش پست بعدی ذوق کردنم برا گرفتن دستبند و قشنگیش باشه  
بلاخره رفتم شهرستان و اون کار کروکی زمین رو انجام دادم. خدای من عجیب استرس داشتم. کاری که دو سال قبل مل آب خوردن انجامش میدادم الان برام شبیه کابوس شده بود. خیلی زود و سریع تحویل دادم کار رو اما واقعا اعتماد بنفسم صفر بود. همش فکر میکردم یجای کار ایراد داره. الانم همین حس رو دارم. البته یه علتش هم این بود که فایل های پیش نیاز کار و تنطیمات اتوکد رو روی لپتاپ جدید نداشتم. بهرحال انجامش دادم و برگشتم اهواز سفر یک روزه خوبی بود طاها و تیارا رو هم دی
بهانه‌ای بده دستم تو را رها نکنم
به راه کج نروم من،دگرخطا نکنم
بیا و ظرف وجود مرا بزرگ نما
برای هرچه که دیدم سر و صدا نکنم
دوباره دعوتم و باز هم بدهکارم
حساب کرده مرا، کاش من جفا نکنم
گرفته دست مرا تا به راه کج نروم
رسیده وقت اجابت نگو دعا نکنم
به خاک کرببلای حسین مأنوسم
به غیر جنت العلی من اقتدا نکنم
حسین هستی من را برای خود کرده
به غیر نوکری‌اش هیچ اعتنا نکنم
مخواه از من دلداده درهمین رمضان
دوباره عزم زیارت به کربلا نکنم
 
*شاعر : سیدمهدی میر
یه تمایل وسوسه‌کننده و مریضی تو وجودم هست، که دوست دارم قهر کنم و تقصیرا رم بندازم گردن طرف... نمی‌دونم چرا هست... نمی‌دونم چجوری درستش کنم... هیچ حالت دیگه‌ای هم منو راضی نمی‌کنه... اگه قهر نکنم، حس می‌کنم یه ظلمی بهم شده و ساکت موندم... اگه نندازم گردن طرف، و حسِ عذاب‌وجدان رو بهش منتقل نکنم، انگار کارم ناقص بوده... گاهی این‌کار لازمه... ولی گاهی هم باید در برابرش مقاومت کنم که در برابر هر حرف و رفتاری که ناراحتم می‌کنه این کارو نکنم...
شب جمعه است هوایت نکنم می میرمیادی از صحن و سرایت نکنم می میرمناله و شکوه حرام است بر عشاق ولیاز فراق تو شکایت نکنم می میرمسجده بر خاک شما سیره ی هر معصومی استسجده بر تربت پایت نکنم می میرمدوریت درد من و نام تو درمان من استتا خود صبح صدایت نکنم می میرمبه دعا کردن تو نوکر این خانه شدمهر سحر، شکرِ دعایت نکنم می میرم"وضع من را به خــــدا روضـه ی تــــو سامان دادمن اگــــر گـــــریه برایـــت نکنــــم می میرم"جان ناقابل من کاش فدای تو شوداگر این ج
خیلی کامل و واضح تیپ شخصیتیش رو برام توضیح داد
ده ها مثال زد
و بهم فهموند اگر قراره با این آدم باشم باید چه محدودیت هایی رو تحمل کنم
بشدت ترسیدم از اونچه که پیش بینی کرد و نگران شدم
اما چرا قدرت نه گفتن ندارم؟
چرا حتا پیش خودم دارم توجیهش میکنم؟
من که میدونم این حرفا درسته و به اندازه کافی نشونه هاش رو دیدم!
دارم روی زندگیم ریسک میکنم؟
یعنی علاقه ای که پیدا کردم باعث شده کور و کر بشم؟
من ک همه این چیزا رو دارم میبینم و میفهمم!
من که دقیقا میدونم
همه‌ی حرف های قشنگی که می‌زنم برای من دو بعد داره‌. یه بُعدِ قشنگ داره. چون اون حس برای من قشنگه. ابرازش هم. یه بُعد زشت هم داره. منو یاد موقعیت خودم و عین می‌ندازه. ولی برعکس. و خیلی زشته اونجا‌. وقتی به این که ممکنه ه در اون رابطه در موقعیت من در اینکه رابطه باشه و همون شکلی نگاه کنه دلم میخواد هیچ حرف قشنگی نزنم. رها کنم برم. خاک کنم. یا اصلا هیچ بشه ناگاه. ولی یه حسی بهم میگه فرق داره.
+ میتونم یه روز یکی دیگه رو واقعا دوست بدارم؟
++ کاش در گذشته
به نظرت میتونم امروز هیچ کاری نکنم فقط کتابمو تموم کنم؟ ۲۵۰ صفحه مونده. و منم خب از این طولانی بودنو کشدار بودنش خسته شدم. یعنی خودم لفتش دادم. دلم میخواد یکسره بشینم پاش. البته به شرطی که بفهمم. صبح تا ساعت شیش بیدار بودم. دفترم رو نوشتم و تمومش کردم البته چیز زیادی ازش نمونده بود چقدر خوشحالم انجامش دادما حیف بود خودم نداشته باشم. کتابمم جلو برم شیش خوابیدم فکر کنم ۹-۱۰ بود بیدار شدم دوباره. و خوندم تا الان. مخم یه دره خسته شده نمیکشه. خیلی اسم
دیروز اومدم نشستم باخودم و خدا قشنگ منطقی حرف زدمیه قولایی ام به یکی دادم که حالا دلم نمیخواد بگم
قرارمون شد تا چهل روز. تا اربعین. تا وقتی حرمش رو ببینم.
بعد امروز گفتم خب
من که بهش فکر نمیکنم، ما که دیگه حرف نمیزنیم باهم، بذار همینجوری بهش بگم که دلم براش تنگ شده. من که واقعا دلم تنگ نشده..
بعد که فرستادم هی چشمم میخورد به جمله ام و به اسمش و به پروفایلش و بعد هی میگفتم خب یه جمله ی معمولی به یه دوست معمولیه دیگه. من زیر قولم نزدم.
دوساعت بعد دید
هرچقدر بزرگتر میشم بیشتر میفهمم ک خیلی چیزارو بلد نیستم
ک خیلی از رفتارا و احساسات عادیم اشتباهه
...
واقعا نیاز دارم روی خودم کار کنم قبل از اینکه زندگیمو تباه کنم
مثلا امشب! خیر سرم از شدت دلتنگی ناراحت بودم ولی با رفتار سردم چی رو رسوندم؟!
این بچه بازیا چیه دقیقا؟
من ک قبلش براش خط و نشون کشیدم و گفتم ک نیاز دارم بیشتر با من باشی
پس چرا این رفتار احمقانه رو انجام دادم؟
مطمئنم اگر کنترلش نکنم همزمان با افزایش این دلبستگی و وابستگی اونم سرکش تر
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.وتنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهمو سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم :1 . به همه نمی توانم کمک کنم2 . همه چیز را نمی توانم عوض کنم3 . همه من را دوست نخواهند داشت ....!!
به شدت احساس تنهایی میکنم 
هی دارم به خودم فشار میارم که گریه نکنم بازم نمیشه
غروب جمعه اس 
خودش که به خودی خود دلگیر هست از طرف دیگه هم انگار یه سنگ بزرگ گذاشتن رو سینه من که نمیتونم نفس بکشم. 
تنها و غریب توی این شهر غریب. نه دوستی، نه خانواده ای، نه فامیل درست و درمونی که به داد ادم برسه. 
یکی از بدترین حالت های روحیم رو دارم تجربه میکنم 
خدایا خودت به دادم برس. ای خدااا
همیشه توی خونمون دنبال یه جای دنج میگشتم که وقتی میخوام نقاشی کنم بهم انرژی بده.
فکر کنم پیداش کردم. دیروز یه تغییراتی توی اتاقم دادم. یه جای دنج درست کردم و میزم رو بردم اونجا.
امروز نشستم به نقاشی کشیدن. خیلی خوب بود. گمونم پاییز و زمستون دنجی در راه داشته باشم. البته اگه تنبلی نکنم.
شایدم واسه اینه که ریخت و پاشای دورم رو جمع کردم. آخه وقتی میشینم پای کار خیلی شلخته میشم.
دست خودم نیست. وسایل کارم زیاده. پهن کردنش آسونه و جمع کردنش سخت. 
دیروز
امواج مغزی خیلی خوب و امیدوار کننده بود. اما هر بار بعد از یک هفته گوش دادن هر روزه، یک هفته یا بیشتر افسردگی و بی میلی در پی داشت. ظاهرآ تا مغزم خوب نشه و داروها رو قطع نکنم نباید گوش بدم. پس گذاشتمش رو نیکت. اما راه جدیدم استفاده از کتاب "درمانگر نادیده" اثر "گری کریگ" خالق EFT (یا همون تپینگ Tapping) است. شفای هر بیماری با معنویت و وصل شدن به خدا. آسونه. دو مرتبه تمرینش رو انجام دادم و اثرش رو حس کردم. دیشب که بار دومم بود خیلی حس خوبی بهم داد و اثرات مث
امواج مغزی خیلی خوب و امیدوار کننده بود. اما هر بار بعد از یک هفته گوش دادن هر روزه، یک هفته یا بیشتر افسردگی و بی میلی در پی داشت. ظاهرآ تا مغزم خوب نشه و داروها رو قطع نکنم نباید گوش بدم. پس گذاشتمش رو نیکت. اما راه جدیدم استفاده از کتاب "درمانگر نادیده" اثر "گری کریگ" خالق EFT (یا همون تپینگ Tapping) است. شفای هر بیماری با معنویت و وصل شدن به خدا. آسونه. دو مرتبه تمرینش رو انجام دادم و اثرش رو حس کردم. دیشب که بار دومم بود خیلی حس خوبی بهم داد و اثرات مث
امروز رفتیم در ارتفاع علوم‌اجتماعی و راجع به عشق صحبت کردیم ،،،
من به مائده گفتم قضیه شکست عشقیم رو...
و چقدر تلاطم حس میکنم در خودم ...
بگم بهش ، نگم بهش ؟
ظاهر مهمه ، مهم‌نیست ؟
عشق فرقش با دوست داشتن چیه؟
فراموش کنم ، نکنم؟
 و انقدر عشق رو برای خودم دست بالا و در دسترس در نظر گرفتم که فکر کنم هیج وقت هیچ عشقی رو تو زندگیم تجربه نکنم...
عشق که میگم‌منظورم احساس دو طرفه است ...
۲۴ اردیبهشت ۹۸ 
از سوم دبیرستان افکار خودکشی گاه و بی‌گاه به سرم می‌زدند.. مثل پتک؛ اما هیچ وقت به اندازه امسال و هیچ روزی به اندازه دیشب نزدیک به خودکشی و اقدام نبودم. کاملاً مصمم رفتم سراغ قرصها، ولی نیاز داشتم یکی باشه، یکی مانعم بشه. بهش پیام زدم. زنگ زد و من ساعتها پشت گوشی گریه کردم. اگر نبود نمیدانم الان زنده بودم یا نه. امتحان نفرولوژی امروز کمترین نمره کل زندگیم شد.
برام از خدا گفت، امتحان خدا، صبر در برابر مشکلات و ...
من بی ایمانم.. خیلی بی ایمانم ..
وقتی دقت میکنم میبینم تو موقعیت استرس چه قدر عجول میشم و الان استرس هام زیاده.
دارم سعی میکنم که مثل اسفند نشم. وقتی میگیریش از روی آتیش میپره چون داغه و میخواد فرار کنه.
عجله برای فرار.
چه قدر اتفاقات زندگیم بودن که با عجله کردنهام اونها رو تغییر دادم...سر شب یکی دو تا اساسیاش یادم افتاد. دیدم سرنوشتم رو با اون عجله کردنهام تغییر دادم. شاید حتی بشه گفت سلب توفیق کردم.
سخته...آتیش خیلی داغه!
 
وقتی بهش فکرکردم گفتم شاید اگر این آخری رو هم تحمل کنم
سلام و خسته نباشید
دوستان، من یه موضوعی رو بیان میکنم ازتون ممنون میشم نظرتون رو صادقانه برام بذارید؛
من ۲۲ سالم هست، و تا الان اگه خواستگاری چیزی میخواسته پا پیش بذاره و نزدیک بشه نذاشتم، اون ها هم خب نیومدن دیگه. ولی الان یه آقا پسری هست خیلی مصر هستن و میگن خیلی علاقه به من دارن.
راستش منم کم کم عاشق شون شدم (تو یه محیط هستیم ولی هیچ ارتباط خاصی نداریم)، ولی همون بار اولی که اجازه خواستن بیان خواستگاری من بهشون گفتم نه، چند بار بعدش هم گفتم
نصف روز بیرون بودیم، اونم بود، مثل مجسمه ۴ ساعت کامل بی تحرک زل زده بود به روبه روش!
همه‌ش فکر میکردم نکنه روباته؟! برعکس اون، من توی این ۴ ساعت اصلا آروم نداشتم...
بعضی وقتها یک کلمه میتونه تلنگر بزرگی برای ماهایی که گاهی توی خواب زمستونی فرو رفتیم یا قدم های اشتباه برمیداریم باشه!
فردا واسمون مهمون میاد احتمالا خیلی بمونن، میخوام اشتباهاتمو جبران کنم!
واسه خودمو، خودش، کیف پول خریدم:) ولی قول دادم دیگه هیچوقت از این کارا نکنم!!! (هدیه دادن مم
رسولخدا ص فرمود مومن را بشما معرفی نکنم مومن  کسی است که مومنین اورا بر جان ومال خود امین دانند  مسلمان را برای شما معرفی نکنم او کسی است که مسلمانهااز زبان ودستش سالم باشد و مهاجر کسی است که بدیهارا کنار  گذارد و حرام خدا را ترک کند و بر مومن حرام است که
 نسبت بمومن ستم کند یا اورا واگذارد یا پشت سرش بد گویی بد گویی کند یا اورا از خود براند 
جنس خستگی هامو کسی این روزا متوجه نمیشه. کسی نمیفهمه چقدر احتیاج به محبت دارم و چقد ازین نیاز فراری ام. امروز صبح روی نیمکت نشسته بودیم سرد بود به فاطی گفتم بغلم کن. وقتی دستاش دورم حلقه شد حس کردم بیشتر سردم شد. جنس بغلشو دوست نداشتم .خودمو از لای دستاش بیرون کشیدم و سرمو تکون دادم گفتم نه این بغلی نیست که من بخوام. فاطی سرشو تکون داد با جیغ گفت : خب بتخمم. چند نفر کناریمون خندیدن زهرا عصاشو به نشونه زهرمار تکون داد واسشون و من داشتم فکر میکردم
من از نود و هفت یه چیز خیلی بدیهی یاد گرفتم و شاید برای شما که اینجا رو می خونید چندین ساله ثابت شده ولی خب من امسال بهتر از همیشه فهمیدمش. اینکه هیچوقت فکر نکنم کسی رو شناختم. حتا اونموقعی هم که شناختمش فکر نکنم شناختمش. از آدما تو ذهنم بت نسازم چون هرچیزی از هرکسی بر میاد. هرچیزی از هرکسی به معنای واقعی کلمه. آدما دیگه شگفت زده م نمیکنن. سال سختی بود. امیدوارم نتیجه ش رو بگیرم
شب ها میریم نوزادها رو ویزیت اول میکنیم ...
رفتم تو اتاق ، مادر شکایت کرد که اصلا شیر نمیخوره ...
جوجه اش ۶ ساعت بود به دنیا اومده بود و سینه ی مادرش رو نمیگرفت...
کلی یاد دادم و اینا ؛ دیدم نه واقعا بچه هه نمیگیره...
رفتم دستهام رو شستم و ضد عفونی کردم اومدم گرفتم بغلم ، انگشتم رو کردم دهنش تا رفلکس مکیدنش رو تحریک کنم ببینم درسته یا نه...
یک دقیقه ای سعی کردم و داشتم نا امید و نگران میشدم که چرا رفلکس مکیدن نداره ، که آقو یی دفعه انگشتم رو گرفت ، د مک
رفتم روی سکوی جلوی اتوبوس BRT نشستم. به جاده و درخت‌ها و ماشین‌ها نگاه کردم. آهنگ گوش دادم و چشم‌های اشکیم گریه کردن. اما خاکستری غرق نشد.
روی پله‌برقی که به سمت پایین می‌رفت ایستادم. سقف بالا میومد و من پایین تر میرفتم. از سرم رد شد و توی سفیدی غرق شدم. 
کنار خط زرد کنار مترو راه رفتم و مسیر رو تا درون تونل ادامه دادم. ادامه دادم و تاریکی غرقم کرد. 
صبح بخیییییر. امروزم زود بیدار شدم. دیروز که درسته کار کردم اما خیلی وقت هدر دادم نسبت به این که از چهار صبح بیدار شده بودم :( در نتیجه امروز تو فکرمه که سعی کنم الکی وقتو تلف نکنم اگه بشه. یه ذره هم خوابم میاد از سرم میپره. همین هنوز لود نشدم. امروز وقت دکترم دارم. طبق معمول هردوشون هم روانشناس هم روان پزشک. راستش یه ذره حوصله ندارم برم. تنبلیم میاد ولی نمیشه. باید به دکترم بگم فرمونوهمینجوری برو که حالم خوبه :دی همین دیگه. برم تا چرتو پرت ننوشتم
بی مقدمه بگم : بیاید حرف بزنیم با هم ...
خیلی سعی کردم این روزا با این همه اتفاق بدی که افتاد، با اطرافیانم حرف نزنم راجع به این موضوع های اخیر. هر دفعه عکسا و کلیپای کشته شده های هواپیما رو دیدم، بغض کردم. ولی سعی کردم با کسی share نکنم و حال بقیه رو بدتر نکنم ... اما غم و غصه این چند روز مونده تو دلم. حتی میتونم بگم خشمگینم اما ناامید. امیدی برای ابراز خشمم ندارم. سعی می کنم فروبخورمش. و این حرف نزدن، داره خفم می کنه!
نه تنها در این مورد با کسی صحبت نکر
یادم نمی‌آد که قبلش داشتم برنامه می‌ریختم یا بعدش؛ نمی‌دونم کی ناامید شدم که اومدم و این‌جا نوشتمش، ولی می‌دونم که دیگه هوا کم کم داره روشن می‌شه واسه من. امشب وقتی واسم نوشت «بی‌شوخی چی از جون خودت می‌خوای؟» من بعد مدت‌ها دوباره فکر کردم که چی از جون خودم می‌خوام. مگه همه این تلاش‌ها و دوییدن‌ها واسه این نبود که وقتی می‌ایستم جلوی آینه، تصویر توی آینه از ته دل خوشحال باشه؟ مگه قرار نبود مسیر خودش لذت‌بخش باشه؟ حالا که جز ناراحتی و ا
امروز خیلی خوب خوندم! راضیم از خودم کاش چند روز گذشته رو هم اینطوری می خوندم و هدرشون نمی دادم... با کوله باری از خستگی راهی تخت خواب می شم و امیدوارم در این چند روزه باقی مونده خالی نکنم و انرژی لازم رو داشته باشم.
پ.ن: چه سخته با گوشی پست گذاشتن
دانلود اهنگ من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم (علی پارسا)
دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه علی پارسا | بهترین کیفیت MP3 ...دانلود آهنگ دنیا همش اینجوری نمیمونه ♫ دانلود اهنگ من تموم عمرمو به پات دادم به نام اینجوری نمیمونه با صدای علی پارسا به همراه تکست و بهترین کیفیت.
دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | دنیا همش اینجوری نمیمونه MP3 دانلود آهنگ علی پارسا دنیا اینجوری نمیمونه | متن و کیفیت عالی و همینک از رسانه بزرگ آپ
خانم مینو
امروز آمدن وبلاگم و تو کامنتشون خواستند بنویسم.
راستش
امروز یکی از شلوغ‌ترین روزهای زندگیم هست، با این حال دلم نیامد ننویسم.
دیروز
برای اولین بار به یکی از استادهای دوران کارشناسی که الان مقیم کاناداست و اونجا
تدریس میکنه، پیام دادم و روز معلم را تبریک گفتم. اون لحظه یادم آمد که ترم آخر
که با ایشان کلاس داشتیم دفتر خاطراتم را دادم برام یادداشتی بنویسند.
اون موقع
بهم گفت: که فکر نکنم اینو نگه داری!
عکس یادداشتش را فرستادم و اون خاط
هنوز یه هفته نمیشه که آخرین قسمت هاشو دیدم، سریال خوبی بود و ازش خوشم اومد برای همین تصمیم گرفتم یه معرفی کوتاهی ازش توی وبلاگ داشته باشم. تا جای ممکن سعی کردم سریالو اسپویل نکنم و فقط اطلاعات خیلی کلی از سریال دادم :/
ادامه مطلب
خیلی‌وقتا شده که گفتیم ما آدمای سست‌عنصری هستیم. چون هرتصمیمی که گرفتیم عملی نشده و هیچ کاری از پیش نبردیم. اوایل فکر می‌کردم تقصیر منه، تقصیر منه که داستانمونو ننوشتیم، تقصیر منه که واسه پرسش مهر کاری نکردیم، تقصیر منه که نتونستیم نمایش‌نامه بنویسیم و تو مدرسه اجرا کنیم. تقصیر منه که ایتالیایی‌یاد‌گرفتن رو ادامه ندادیم. اما الان فهمیدم من هیچ تقصیری نداشتم، بلکه فقط اینان که با یه مشت تظاهر، اظهار همراهی می‌کنن و وقتش که می‌رسه می‌
امروز خانم مینو آمدن وبلاگم و از من خواستند بنویسم.
راستش
امروز یکی از شلوغ‌ترین روزهای زندگیم هست، با این حال دلم نیامد ننویسم.
دیروز
برای اولین بار به یکی از استادهای دوران کارشناسی که الان مقیم امریکا است و اونجا
تدریس میکنه، پیام دادم و روز معلم را تبریک گفتم. اون لحظه یادم آمد که ترم آخر
که با ایشان کلاس داشتیم دفتر خاطراتم را دادم برام یادداشتی بنویسند.
اون موقع
بهم گفت: که فکر نکنم اینو نگه داری!
عکس اون یادداشت را براشون فرستادم و او
امروز خانم مینو آمدن وبلاگم و از من خواستند بنویسم.
راستش
امروز یکی از شلوغ‌ترین روزهای زندگیم هست، با این حال دلم نیامد ننویسم.
دیروز
برای اولین بار به یکی از استادهای دوران کارشناسی که الان مقیم کاناداست و اونجا
تدریس میکنه، پیام دادم و روز معلم را تبریک گفتم. اون لحظه یادم آمد که ترم آخر
که با ایشان کلاس داشتیم دفتر خاطراتم را دادم برام یادداشتی بنویسند.
اون موقع
بهم گفت: که فکر نکنم اینو نگه داری!
عکس اون یادداشت را براشون فرستادم و اون
اگر از همان ابتدا خداوند از خودمان می پرسید: می خواهید در دنیا چه چیزی باشید؟ فکر نکنم جواب من انسان بودن باشد! ترجیح می دادم کاکتوسی در دل شن های داغ باشم که با آمدن ابرها در دلم قند آب می شد که باران خواهد بارید و معشوقه ام را در آغوش خواهم کشید. اگه هم می خواستم سخت تر باشد، سنگی می شدم در میانه رود تا هم قدرت خویش را وقتی آب را به دو نیم تقسیم می کنم جلوه کند و هم عبور از رود را تسهیل ببخشم. اگر دنبال زیبایی هم بودم شاخه چناری می شدم تا بلبلی
خدا می دونه چقدر بعضی وقتها حس های مختلف قاتی پاتی دارم... چقدر ذهنم شلوغ میشه... سرعت زندگی هم که زیاده... روزها تند تند می گذرند ... همش وقت کم میارم... گاهی خسته میشم، دلم می خواد هیچ کاری نکنم... دو تا کتاب دارم می خونم... برای نوشتن داستان به سوژه های مختلف فکر می کنم...
ذلم آزادی و رهایی می خواد ... دلم تنگ میشه ... ذهنم همش درگیر هزار موضوع و مسئله متفاوته...
خوشحالم که توی زندگی تجربه های متفاوتی داشتم ... ولی گاهی هم افسوس می خورم که چرا بعضی از سالها
دانلود آهنگ جدید اکبر نوروزى به نام خدا به دادم برسه
Текст песни Khoda Be Dadam Berese Akbar Norouzi
نیاد روزی که بغض به چشم آدم برسهТам не будет дня, когда ненависть достигает глаз
خدا به دادم برسه خدا به دادم برسهБог дал мне это, Бог дал мне это
بعد تو شبای من پر از غمو استرسه

ادامه مطلب
#فرزند_پروری_
رفتار درست با کودک
اگر قرار است جیغ نزنم داد نزنم کتک نزنم قهر نکنم تنبیه نکنم محروم نکنم ناسزا نگویم تهدید نکنم تحقیر نکنم او را نترسانم مقایسه نکنم مدام نصیحت نکنم گله نکنم غر نزنم متهم نکنم برچسب نزنم،،،، پس چکار کنم؟!

1-مغز انسان افعال منفی را نمیفهمد، به جای داد نزن بگویید آرام باش، به جای ندو بگویید آرامتر راه برو، به جای جیغ نزن بگویید آرامتر حرف بزن.
٢. به جای تاکید بر کارهای اشتباه فرزندتان، به او کار خوب را بیاموزید. به
اگه اشتباه نکنم، سه شنبه ظهر که رسیدم خونه، میم از دل درد شدید به خودش می پیچید و بین اون کلی بالا آورد!!! یه دل درد ۵_۶ ساعته 
ناراحت بودم از دستش که به تغذیه و تقویت خودش اهمیت نمیده.. خیلی دعواش کردیم. گناه داشت ولی اعصاب ما هم داغون شده بود. بعد سرکار نیاز داشتم یه خرده بخوابم ولی آه و ناله هاش بود که تمومی نداشت
پاشدم براش کاچی بپزم. خب اون خودش مسئول پخت کاچی تو خونه اس و من خنگ یه سری اومدم زردچوبه را با آرد تفت دادم بدون روغن و یکم بعدش دیدم
نمیتونم کار کنم. حرف های این حادثه ی تلخ از هر طرف به سمتم میان. همه جا حرف از اینه و من فقط میتونم بغض کنم. دلم میخواد خودمو از همه جا محو کنم. به هیچ چیزی دسترسی نداشته باشم. دلم میخواد تمام اینها خواب وحشتناک باشه. نمیتونم تصور کنم خانواده هاشون چی میکشن تا فکرم میره این سمت دیوونه میشم. کار کردن تو این شرایط سخت و مسخره است اما تنها راهی که دارم. تنها چیزی که منو جدا میکنه. ممکن بود عزیز من تو هواپیما باشه. چه فرقی داره. وحشتناک. وحشتناک. تا سعی
لطفا این جملات را با دقت بخوانید و به خاطر بسپارید
 در زندگی آموختم که با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه ی خود باقی بماند.
در زندگی آموختم که با انسان وقیح و بی حیا بحث و جدل نکنم چون او چیزی برای از دست دادن ندارد و فقط روح مرا طباه میکند
آموختم که از حسود دوری کنم چون اگر همه ی دنیا را هم به او بدهم باز هم از زندان تنگ حسادت خویش بیرون نخواهد یافت.
در زندگی آموختم که گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی دیگر نفسی برای ما باقی نمیماند تا کنار
تا حالا استخر نرفتم و شنا کردن بلد نیستم بماند که دلیلش این بوده که شرایط رفتنشو نداشتم، من ترس از این دارم که خفه بشم توش حتی فکر میکنم ممکنه جک و جونوری توش پیدا بشه منو بخوره :/ واقعا میگم اینو! 
ولی این چند روزه انقدر فشار عصبی کشیدم و بعد 2 روز متوالی سردرد و یه شب خون گریه کردن هام و خفه کردن خودم با طراحی، چنان احساس سنگینی میکنم توی سرم و بدنم داغه که دلم میخواد یا سرمو جدا کنن بندازن دور که دیگه به چیزی فکر نکنم و از پیش تعیین نکنم ته ماج
خب اومدم اعتراف کنم. اعتراف کنم که اشتباه کردم. نشستم یه قسمت دیگه از سریال دیدم. طاقت نیاوردم. و نتونستم درست از صبح کار کنم زمانو از دست دادم. خب جدا از اون من نت خطمم هست اونوقت پول گوشیمم زیاد میاد. دیوونگی بود کارم. یعنی خودم هیچ لذتی نمیبرم یعنی در لحظه چرا ولی این فقط وقت گذروندن. بیهوده گذروندن. دلم نمیخواد زمانمو اینجوری از دست بدم یعنی آدم باید دیوونه باشه تا زمانی که داره رو اینجوری هدر بده. الانم ساعت حدودای سه هست. خیلی دیر شده خیلی
ببینید کی ریاضی مهندسیشو خوب داده و از جلسه اومده بیرون. نات مهدی! با اینکه دیروز از دوازده و نیم تا شیش و نیم درس خوندیم و یادش دادم چون روی مباحث تسلط کافی نداشت نتونسته بود بنویسه. خیلی غصه خوردم. من خوب دادم تقریبا. زندگی شیرینه و به دل میشینه. به و به.
دوست دارم سریال the 100 رو ببینم چون خیلی ازش تعریف میکنن ولی وقتشو ندارم ، احساس میکنم معتاد به سرگرمی و خوشگذرونی و ایجاد احساس شادی کاذب در خودم شدم چون همش میخوام از زیر بار درس خوندن و کار کردن در برم و خیلی حالم گرفته ست وقتی فیلم نمیبینم و ... امروز شدیدا بهم فشار اومد که فولدر فیلمامو باز نکنم و یکیشونو پلی نکنم و اخر سرم به خودم وعده دادم که بعد افطار یه قسمت lucifer رو میبینم اما دو قسمتشو دیدم خیلی تو دیدن فیلم دست و دلباز شدم یه علت دیگه اش
امشب همون شبیه که آخرین پیامتو خوندم و از من ابراز تنفر کردی...امشب از اون شباست که باید خون گریه کنم ولی چون پیشم کسی هست مجبورم هر طور که شده تو خودم بریزم...امشب دردآورترین شب زندگیمه... امشب به خودم قول دادم دیگه مزاحم عشقم نشم...امشب با خودم عهد بستم حضورم زندگی عشقم رو تهدید نکنه...امشب همون شبه که پرستو برای هزارمین بار خردم کرد و بهم گفت عشقت دروغه عشق نیست...دلم براش تنگ میشه... هر چند الان هم تقریبا یکی دو ماهی هست که دیگه امیدم باری رسیدن ب
دانلود اهنگ علی پارسا من تموم عمرمو ب پات دادم واست غرورمو به باد دادم لینک مستقیم
دانلود آهنگ جدید علی پارسا اینجوری نمیمونه بهمراه متن آهنگ با کیفیت ...علی پارسا اینجوری نمیمونه. دانلود آهنگ جدید و بسیار زیبای علی پارسا به نام اینجوری نمیمونه ... با کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ با لینک مستقیم + متن موزیک. By Quality MP3 320 ... پارسا اینجوری نمیمونه : من تموم عمرمو به پات دادم. ♫♫♫. واست غرورمو به باد دادم.
دانلود آهنگ علی پارسا اینجوری نمیمونه - رسانه آهنگ دانلود
شب که شد گنجشک کوچکمیهمان خانه مان شد.قلب کوچولویم آن وقتزود با او مهربان شد.
دیدم او تنها نشستهبی صدا بالای دیواربا خودم گفتم طفلیگم شده مامانش انگار
من به او با مهربانییک کم آب و دانه دادمتوی یک بشقاب کوچکشام گنجشکانه دادم
میتونم بگم بد ترین کار ها رو سال نود و هفت کردم 
بد ترین تصمیم ها رو گرفتم  
تصمیم ها و کارهایى که واقعا میتونم دربارشون بگم اگه یه بچه ى ده ساله جاى من بود بهتر واکنش میداد بهتر برخورد میکرد 
واقعا نمیتونم براى خودم این موضوع رو هضم کنم که اینقدر خودم رو کوچیک کردم که با یه مشت ادم هایى که واقعا نمیشه بهشون گفت ادم معاشرت کردم و اجازه دادم وارد زندگیم بشم و حتى باهاشون حرف بزنم ! نمیخوام به ادمى توهین کنم اما واقعا بعضى از رفتار ها از ادم ها وا
سلام
 امروز یک روز خیلی خاص بود برای خودش...
صبح اول وقت با برنامه‌ریزی کامل تصمیم گرفتم با توکل بر خدا، برنامه هام رو دقیق تر از روز قبل انجام بدم
ولی اتفاقاتی که وسط کار پیش اومد باعث شد که نسبت به برنامه که از قبل تمرکز کرده بودم عمل نکنم و هم باعث شد خیلی از کارهایی که قرار بود برای فردا آماده کنم بمونه
یه وقتایی فکر می کنم چه چیزی باعث شد که من نتونم به برنامه ای که روز قبل ریختم عمل نکنم؟
چرا باید خودم رو دست اتفاقات می دادم؟
چرا سعی نکردم
محبوب من
خدایا به هر که دل بستم، تو دلم را شکستی. عشق هرکس را که به دل گرفتم، تو او را از من گرفتی. هر کجاخواستم دلِ مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، و در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی و در طوفان‌های وحشت‌زای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپروم و به هیچ چیز امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در ددل خود احساس نکنم. خدایا، تو این چنین کردی تا به غیر از تو محیوبی نگیرم و به جز تو آرز
کسی مرا بیدار نخواهد کرد... اگر بخوابم و خودم را بیدار نکنم،

کسی مرا نخواهد ساخت... اگر آوار شوم و خودم را نسازم،
کسی مرا آرام نخواهد کرد... اگر بهم بریزم و خودم را آرام
نکنم،
کسی نوشته هایم را نخواهد خواند... اگر بنویسم و خودم
نخوانم،
کسی زخم هایم را نخواهد بست... اگر زخمی شوم و خودم زخم
هایم را نبندم،
کسی مرا درک نخواهد کرد... اگر بفهمم و خودم را درک نکنم،
کسی با من حرف نخواهد زد... اگر تنها باشم و با خودم حرف
نزنم،

کسی مرا جمع نخواهد کرد... اگر از هم ب
  چند وقت پیش قرار شد با یه آقایی به عنوان راهنما و مشاور توی یه پروژه همکاری کنم ایشون ماجرای پروژه رو تعریف کردند و به من این اطمینان رو دادن که بابت پرداخت هزینه ها نگرانی نداشته باشم ، من هم پروژه رو جدی گرفتم زمان گذاشتم و یکسری بررسی های اولیه رو انجام دادم تا بتونم با شروع پروژه به ایشون کمک کنم ، اما متاسفانه بعد از هر تماس تلفنی ماجرا جور دیگری تغییر میکرد تا رسید به کنسل شدن پروژه و اینکه بریم سراغ پروژه های دیگه ای که به من پیشنهاد ش
داشتم توی برنامه اینستاگرام می چرخیم که پیداش کردم نمی دونید چقد هول شدم نمی دونستم چیکار کنم درخواست دادم و از دیروز منتظر بودم تا تایید کنه امروز تایید کرد و‌درخواست داد برای فالو کردن من .منم تایید کردم ولی دل توی دلم نیست که وپیام میده یا نه اصلا نمی دونم چرا درخواست دادم و اینقدم خودمو اذیت می کنم دیگه ذهنم کار نمی کنه یعنی چی میشه؟؟؟اگه پیام داد جواب بدم ندم....
بعدا نوشت: هنوز پیام نداده چرا من درخواست دادم:(
خدا یک نقطه داردبهروز باغبان

شنیده ام به غزل حال تازه ای دادیبه شاعران غزل گو اجازه ای دادیرسیده ای تو به یارت اگر غلط نکنمتو رفته ای به دیارت اگر غلط نکنمتو رفته ای و به یادت همیشه می بارمبه روی دفتر شعرم که دوستت دارماصول فلسفه های تز اساطیریعزیز سر به هوای رجال کشمیریخدا مجال رسیدن نمی دهد ما رادوباره فرصت دیدن نمی دهد ما راهمیشه نام تو را با غرور می بوسمتو را همیشه من از راه دور می بوسماگر چه بی تو من از داغ عشق لبریزمدلم نیامد از این عا
فقط چون خودت گفتی :«نَبِّئ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفورُ الرَّحیم»*وگرنه از این سمت که نگاه کنیم، «أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ...أَنَا الَّذِی أَخطَأْتُ...أَنَا الَّذِی اعْتَمَدْتُ...»**
 
+ «من کسی جز تو ندارم که به دادم برسدمی توانی مگر این دوست به دادم نرسی؟!»
 
* حجر/۴۹
** عرفه
 
من برای رسیدن به مقصد هر روزم سه تا تاکسی سوار میشم.امروز اما عجیب شروع شد. تاکسی اولی بیشتر ازم گرفت به بهونه ی گرونی بنزین.تاکسی دوم هزینه ی روتینش رو به بهونه ی خورد نداشتن بیشتر از یه خانم مسن گرفت. تاکسی سوم، دو برابر ازم پول گرفت و وقتی پرسیدم که گروه شده؟ چنان بله ی محکمی گفت که ترجیح دادم بحث نکنم. نمیدونم چند درصد ماها تو سختیا پشت همیم.اما همینکه هر روز داریم حق هم رو ضایع میکنیم، از هم سوء استفاده میکنیم به بهونه های مختلف، انگار پشتم
تنهام. مها از صبح رفته و هنوز نیومده و فکرم نکنم تا قبل کلاس زبان ببینمش. چند وقت بود اینجوری تنها نبوذم که هیچکس نباشه خودم باشمو خودم. خب یجوریه. عادت ندارم بهش. سعی میکنم سرمو با کتاب خوندن با زبان گرم کنم. نمیتونم حسشو توضیح بدم باید تجربه کنی تا بفهمی. فکر کن برای مدت زیاد تنها اینجوری بمونی. خیلی سخته. خیلی. الان فهمیدم چقدر دوست دارم ادما دورم باشن و من اون تنهایی تو خودم بودن توی جمع رو ترجیه بدم. البته فکر میکنم زیادم خوب نیست اما من بیشت
نمی دونم یعنی چی 
اعصابم خرده 
دلم نمیخواد ازدواج کنم 
اصلا دلم نمیخواد ازدواج کنم 
که برم ز ی ر یک مرد که قراره نفقه م رو بده؟ مگه ندارم نفقه؟ که غذا بده؟ ندارم مگه؟ لباس بده! ندارم مگه؟ 
که بعد بشه آقا بالاسرم!؟ مگه خودم بی عرضه ام؟ 
که بعد بگه این کار رو بکن اون کار رو نکن 
مگه خودم بی عقلم؟ 
که بعد بذاره یا نذاره که سرکار برم یا نرم 
یا پولم رو چکار کنم یا نکنم 
یا کی رو دعوت کنم یا نکنم 
که آرایش کنم یا نکنم 
که هرررچی! 
چرا؟ 
واقعا چرا؟ 
برا
باید بگم
از سخت ترین روزهای زندگی
اوقاتیه که همسر فشار کاریش زیاده
و همه زندگی مون میریزه به هم!
از افت شدید روابط عاطفی گرفته تااا خستگی های جسمی و عصبی شدن ها و ..
بخصوص از بعد تولد دخترک..
اینجور وقت ها خیلی احساس تنهایی میکنم..
و همه ی این احساسات منفی فقط برای منه.. 
دو روزه دارم فکرمیکنم این مدت همممش به همسرجان گیر دادم..چقدر سر چیزای الکی با هم بحث کردیم.. موضوعات پیش پاافتاده ای که تفاهم نداشتن توشون هیچ اهمیتی نداره.. اون ها برام پررنگ شد
خودمو با بوتیک و شرکت سرگرم کرده بودم که بهت فکر نکنم
وقتی میام خونه انقدر خسته باشم که بدون اینکه لباسامو عوض کنم خوابم ببره و فکر نکنم به هیچی
ولی الان چی الان همش تو خونم و توی تک تک جاها میبینمت... مامان شبا دزدکی میره تو اتاقت و صدای گریه هاش بلند میشه...
همین الان هم انگار روبرومی انگار توی چارچوب در دست به سینه ایستادی و منتظری بلند شم با هم فیلم ببینیم چون حوصلت سر رفته
همش خیاله... توهمه... ببین چیکار کردی باهامون... باورت میشه دیروز چند تا
احساس میکنم این چند روز از خودم دور شدم. خودمو گم کردم و نمیدونم چجوری باید برگردم بهش. شایدم همینجوری که کم کم کار میکنم دوباره خودمو پیداش کنم. پیداش کنم و دو دستی بچسبم بهش تا گم نشه دوباره. حس گندی دارم. حس عقب موندن. حس غربت. حس... نمیدونم باید چجوری توصیفش کنم فقط میدونم غمگینم. خیلی غمگینم. غمگینم که پیداش نمیکنم. دلم تنگ شده. احساس میکنم این وضعیت رو دوست ندارم. کلی حرف دارم که دلم میخواد بگم اما دستم به نوشتنشون نمیره. نه به نوشتن و نه به
یه قانونی تو کار برای خودم گذاشتم که هیچ وقت با کسی که اشناست کار نکنم. 
کاری که توش هستم پدرم توش خبرس اما من حتی یک روز هم پیشش کار نکردم و معتقد بودم ادم باید گلیمشو خودش از اب بکشه بیرون و ترچیح دادم متکی به کسی نباشم... 
یه دلیل دیگه ای هم که هست که پیش دوست و اشنا کار نمیکنم اینه که همین دوستان هستن که دهن ادمو سرویس میکنن و از رو دربایستی به نفع خودشون سوء استفاده میکنن. 
البته من هر جا حس کنم داره در حقم اجحاف میشه حال طرفو اساسی میگیرم... 
رور روانشناسهبا اینکه بخاطر کنکور یه ترم مرخصی گرفتم ووالان ترم سه محسوب میشم و تمام فکرو تمرکزمو رو رشته جدید گذاشتم
ولی دوست دارم در آینده یه روانشناس خوب باشم آرامش بدم و حس اعتمادو در طرفم ایجاد کنم
رفتار معقولی داشته باشم
به یه برنامه خاصی برسم برای زندگیم
هدف درستی داشته باشم
اینقدر خودمو با بقیه مقایسه نکنم
اینقدر فکر منفی نکنم
استرسی نباشمو خونسرد باشم
آدم برای اینکه به بقیه آرامش بده باید از خودش شروع کنه دیگه:)

+درمورد پست قبلی ک
دانلود اهنگ من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی
دانلود کامل اهنگ مهدی احمدوند من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی
هم اکنون در وبلاگ یک موزیک مرجع اهنگ های پرطرفدار اهنگ جدید مهدی احمدوند با نام جنون (من به دل دیوونم یاد دادم  نترسه از تنهایی) را همراه با متن برای علاقمندان اماده دانلود می باشد
شعر من به دل دیوونم یاد دادم نترسه از تنهایی
ادامه مطلب
 
امشب تصمیم گرفتم اگر توهینی شنیدم بخاطر احترام به طرف مقابل و زندگیش و ادامه حیاتش سکوت نکنم و اینبار حرف بزنم !!
امشب تصمیم گرفتم دایه ی مهربانتر از مادر برای هیچکس نباشم !!
امشب تصمیم گرفتم به سکوت چندین و چند ساله ام در مقابل دیگران خاتمه بدم !!
امشب تصمیم گرفتم برای خودم ابتداً احترام قائل بشم تا دیگران به خودشون خدای ناکرده اجازه ندن هر حرفی رو بهم بزنن !!
امشب تصمیم گرفتم برای هیچکی گریه نکنم و چشمانم رو گریان نکنم !!
امشب تصمیم گرفتم باق
به من بگو صدای باد چگونه است؟ زمانی که تو می خوانی و نسیمی که آن را می وزانی به چهره ام می خورد. به من بگو چگونه گوشه ای ننشینم و صدایت که سرشار از آرامش و عشق است را ستایش نکنم؟ به من بگو چگونه در چشمانت نگاه نکنم و غرق در زییایی که مرا محو خودش کرده است نشوم. به من بگو چگونه خورشید به خودش اجازه ی درخشیدن می دهد زمانی که تو زیباتر و پرشکوه تر از هر شخص دیگری می درخشی و چشمان ما را از شکوهت متبرک می کنی. به من بگو چگونه تک تک اعضای تو را نباید یک
آه دختر ، یه مدت مینشستیم با هم از عمیق ترین دردایی که روح آدمو نابود میکرد حرف میزدیم ، حالا اون ازدواج کرده و دیگه حرفی برای زدن نداریم ! یه ساعتی که با هم بودیمو همشو با "چه خبر؟سلامتی" سر کردیم.
اون راجب قیمت ماشین ظرف شویی حرف میزد . مثه اینکه ماشین ظرف شویی‌ها چندتا کلاس دارن که کلاس آخرشون ظرفارو خشکِ خشک تحویلت میده ! چه نعمتی! منم برای اینکه بگم تو جریانم گفتم اره همه چی خیلی گرونه!فر بوش شده ۱۶ملیون ! اینم از یکی شنیده بودم !به هرحال نبا
پیام داد دیدی گفتم با هم باشیم همه چی حله 
پیام دادم
چرا همه استرسا رو من باید بکشم ؟
پیام داد 
خوشحالم که خوشحالی
پیام دادم
خدا کنه همه چی واقعی باشه 
خدا کنه خواب نباشه
پیام داد
همه چی درست میشه !
...
با خودم میگم 
دیگه نمیخوابم
اگه بخوابم 
میترسم بیدار که شدم
بفهمم اینا خواب بوده
اون وقت میمیرم
من این همه ظرفیت ندارم !
تو این دوره از زندگی‌م چند برابر دوران دانشجویی و دانش‌آموزی یاد گرفتم؛ البته این یاد گرفتن از روی تجربه بوده و به طبع سخت‌تر و پررنج‌تر! مثلا وقتی چندین روز از مصاحبه کاری گذشته و منتظر تماس هستی و خبری نیست، شروع می‌کنی به مرور حرف‌هایی که تو جلسه زدین:
-محکم و با اعتماد به نفس نبودم، خودم رو کمتر از اون‌چه که هستم نشون دادم.
-آهان اینجا سر حقوق به توافق نرسیدیم احتمالا!
-اینجا سوتی دادم، نباید چنین حرفی رو می‌زدم.
-نباید حقوق قبلی من رو
دوست داشتن تو دنیا رو جای امن تری میکرد. دوست داشتم چون مثل همیشه خودخواه بودم. دوست داشتن تو رو دنیا رو جای امن تری می‌کرد. باعث میشد نترسم. دوست داشتن تو گرمم می‌کرد. باعث میشد حس نکنم تنهام. حس نکنم پناهی ندارم. که نصفه شب یارو چرت و پرت می‌گفت و به تو پناه آورده بودم. پناهم دادی و بم گفتی نترسم، که هیچ تقصیری ندارم و طرف لاشیه. دوست داشتن تو دلمو گرم می‌کرد. خودخواه بودم، میخواستم دوسم داشته باشی که دووم بیارم. که آدمی رو داشته باشم که براش
اون روزا...بهت پیام دادم...یادته؟ 
گفتم :همین روزا اگه شنیدی مردم شکه نشو...خودم خواستم...این پیامو تو‌این دنیا فقط می تونستم به تو بدم...
جواب دادی: پس اگه می تونی فقط تا فردا صبر کن... تا فردا نمیر، کارت دارم.
لعنتی...فقط تو می تونستی اونجوری وسط گریه بخندونیم، وسط فکر مردن....
فرداییش اومدی ، رفتیم بام....
بهم گفتی تو یکی از اونایی هستی که تنهایی می تونی دنیا رو تکون بدی سارا...ولی اگه تصمیمت جدیه بگو‌ قرار بذاریم با هم تمومش کنیم. حله؟ 
گفتم کارت همی
چرا روی داشته هام تمرکز نکنم؟چرا به این فکر نکنم که اوضاع خوبه؟ اونقدر ها هم بد نیست؟ اوکی فشار هست سختی هست. اما من الان دارم زبون دوم رو یاد میگیرم دارم کار مفیدی تو دانشگاه میکنم و دارم برای ی کشور دیگه اقدام میکنم. اینا همیشه آرزوهای من بودن. پس چرا خوشحال نیستم؟ شاید چون ی به قول المانیا خوک درونی دارم که دوس دارم مدام سرزنشم کنه و نداشته هام رو ببینه. مدام وایستاده اون بالا و به اشتباهام نگاه کنه. ی روش خوبی تو کتاب سیلی واقعیت بود که میگف
فردا روز ولنتاین
پارسال چند روز قبلش اومد دنبالم. ماشینش فروخته بود اونموقع
با اسنپ اومد. یه دسته گل نرگس برام خریده بود. رفتیم یه گالری و بعد شام. 
انتظارم بیشتر بود.بعد من برای ولنتاین براش از ترکیه یه لباس اورده بودم یه شکلات خوب خریدم و بعد یه جعبه بامزه براش درست کردم. روز ولنتاین گیر دادم که میخوام ببینمت. باش قرار گذاشتم دم شرکتش رفتیم بیرون. رفتیم یه جا بستنی خوردیم. و شب یکم پرسه زدیم. رسوند من رو خونه.
اما امسال همه چیز فرق داره. اون به
امروز صبح پیامک اومد برام که تست کرونا منفی بوده و دیگه این ویروس لعنتی تو ریه های من زندگی نمیکنه و فقط تا دو هفته باید جانب احتیاط رو نگهدارم و ماسک و دستکش و ضدعفونی داخل منزل رعایت بشه
اما واقعا انرژی که این بیماری از من گرفته حالا حالاها برنمیگرده با کوچکترین فعالیتی سریع خسته میشم بی حال میشم فشارم میفته
صبح که خبر منفی بودن تست بهم رسید هیجان زده و خوشحال شدم پسرم روی پا بند نبود و همسرم اشک شوق ریخت، به خودم مسلط شدم و نزدیک ظهر بلند ش
امروزم شروع شد. از ساعت شیش بیدارم دوباره حموم رفتم و بعد خاضر شدم رفتیم بیمارستان. گفتیم یه دکتر جراح دیگه بیینه که منشی گفت اگه یه جراح دیگه ببینه دکتر خودش دیگه نمیبینتش. که بعد مام بیخیال شدیم. خب از یه طرفم حق دادم فکر کن کار یه عکاس دیگه رو بگه تو ادامه بده یا درستش کن. خب منم شاید قبول نکنم. یا نمیدونم شایدم بی ربط شایدم طرف خوشش نمیاد بیماراش نسبت بهش بی اعتماد باشن. هرچی بگذریم دو شنبه میرم پیشش. حالا این گذشت اون منشی که گفتم خونسرده هم
نمی دونم عادت نداریم یا از بدجنسی ناشی میشه یا چیز دیگه
اینکه خیلی برامون زور داره آخر مطالب رفرنس بدیم و دلمون می خواد احساس کنن مطلب مال خود ماست
بخصوص وقتی یک جمله تاثیرگذار و موندگار رو از بزرگی می نویسیم و کسی متوجه نمیشه، انگار کلی چاق میشیم که پیروز شدیم
...
بگذریم در هر صورت امروز در جمع دوستان خوبم قول دادم یا کپی نکنم
یا اینکه اگه مطلبی رو از کسی برداشتم حتما رفرنس بدم
...
ببینیم به این عهد وفادارم یا خیر
بعد سه ماه فک کنم دیدمش...
وقتی ریشاش که سفید شده بودن و قیافه خستشو دیدم، دلم سوخت براش..چقد با حرفام اذیتش کرده بودم....به اندازه کافی فشار روش هست..حالا منم هی دارم بهش فشار میارم...البته منم وضع خوبی نداشتم..بهم گفت لاغرتر شدی که...و خب وقتی یه ماه همش جنگ اعصاب باشه قطعا ماحصلش لاغری خواهد شد...
دیشب حرفای تلخی بهم زدیم..تا دیروقت حرفا طول کشید...صبح هم باید زود بیدار میشدم که برم سرکار..احساس سنگینی و کرختی میکردم...منی که همیشه خندون و پرانرژی بو
 
معدود دوستانی که اینجا رو میخونید. نمیدونم هنوز دوست خودتون میدونید من رو یا نه و یا اصلا هیچوقت یک چکه من رو از ته دل دوست داشته‌اید یا نه. (احساس میکنم هیچوقت نه دوستی داشته‌ام و نه دوست واقعی و خوبی برای کسی بوده‌ام)... یه خبر میخوام بدم ولی مژده لازم نداره...‌ یعنی شاید چون الان هست، حوادث این چندوقت جدا، کلا حال خودم طوری بود که خیلی ذوق‌زده نخوام که بشم. البته یکچیزی هست و اون اینه که یاد هم گرفتم تا اونجا که میشه کلا از هیچ اتفاق خاصی خ
بسم الله الرحمن الرحیم ./
خیلی خودجوش و یهویی رو آوردم به خیاطی بدون اینکه برم کلاس ، یه چیزایی یاد گرفتم ! گفتم چه کنم چه نکنم ؟! پیج زدم و شروع کردم به جای ساخت عروسک ، خیاطی کودک انجام بدم و خرسندم اما باید به خودم قول بدم آدم باشم ، مث دیروز اینهمه یکسره کار نکنم ! پدر کمر و زیر شکممو دراوردم انقد که نشستم پای چرخ !!!
خدایا شکرت هم :)

اینم آیدی اینستاگرام و تلگرامش : @gom_j_sh
من به همه چیز فکر می کنم ... :))در پرانتز -> این تایتل هم با اینکه از نظر مفهومی به متن مرتبطه ولی منظورم چیز دیگه ای بود :)) خیلی برام جالبه که همیشه سعی می کنم یه چیز خیلی رندوم بذارم تایتل و شروع کنم به نوشتن , ولی خیلی مواقع تایتل خیلی به متن می خوره :)) جالبه D: 

بعضی مواقع شک می کنم که باید اینجوری باشه اصن یا نه ... :))
دوست دارم از یه جایی شروع کنم به فکر کردن , و اجازه بدم از اون جا به بعدشو اجازه بدم ذهنم هر سمتی دلش می خواد بره ... :)) 
همین الان که ای
گندی که زدم، smsیست که به داداش گرام دادم، smsی بود تمیز و اتوکشیده و فکر شده با نگاهی از بالا به پایین و از سر بزرگواری و از سر اینکه من میدونم تو نمیدونی، تو یه بچه ی کوچولویی که من قصد دارم تربیتت کنم.
لحظاتی مثه الان حس می کنم یه طبلم، با صدایی بسیاااار بلند و درونی بسیااااارتر تهی. دیشب هیجانزده بودم و گریه میکردم که آه چقدر به من توهین شده و چقدر به غرورم برخورده و زیر پا له شده ام و من میرم از اینجا و روزی بر می گردم که بهم تعظیم کنن و حضورم ر
حدود یک ماه قبل بود که به خودم قول دادم به بی قراری هام غلبه کنم، سخت بود اما تونستم.
حالا چند روزی هست که قول دادم به بی حوصلگی هام غلبه کنم، امیدوارم بتونم.
شما که غریبه نیستید، حالم حال پیرزنی بود که همه ی کارهاش رو به امید مرگ انجام میداد و منتظر تموم شدن پیمانه اش بود.
میخوام حالم حال یه جوون بشه....
چرا این رو می نویسم؟ چون ثبت بشن که هروقت کم آوردم یاد این روزام بیفتم.
خودمو مشغول کردم تا مهر بشه، کلی نقشه دارم که امیدوارم خوب پیش برن.
شما چ
هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.
خدایا به هر که و به هر چه دل بستم، تو دلم را شکستی.
عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.
هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر
آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در
طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر
امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامشی و امنیتی در دل خود احساس نکنم ...
تو ا
و دیگر جوان نمی‌شوم. تن می‌دهم به سن و سالی که دارم، به حالی که دارم و نداشتن‌ها و نرسیدن‌ها. باید واقعیت را بپذیرم من پیر شده‌ام برای آرزوی و خیال عاشقی، من دیگر جوان نمی‌شوم.
ح پیام داد و من تمام کردم. تمام کردم آخرین پیوندها را و تن دادم به کنج دنج این زندگی و شوق با خویش بودن دارد مرا سرپا نگه میدارد. باید بلد شوم بدور از خیال عاشقی و مسکن زندگی را بسازم و خویشتن را که خویشتن طرح و برنامه است. پروژه‌ای است که باید آن را به انجام رساند و خوب
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
 
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
 
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
 
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
 
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
 
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
 
عشق و د
صدای نوتیفیکیشن چتم با تو توی تلگرام دینگ دانگ بود که وقتی میشنیدمش سرم پر از صداهای شیرین میشد، و صدای چت واتساپمون bunny hoppingبود که وقتی میشنیدمش انگار یه خرگوش توی دلم بالا و پایین می پرید، آخ که چقدر تورو که یکبار بیشتر ندیده بودمت دوست داشتم... آخ که چقدر دلم می خواستت... تازه از کافه اومدم، رفتم که دیوونه نشم، نشستم وسط دود سیگار با صدای بلند موزیک کار کردم، دوسه ساعت کار کردم، رفتم که بهت فکر نکنم، که اینبار دیگه گریه نکنم، آخه چندبار تموم
به خودم قول دادم از امروز
شاعری دست و پا شکسته شوم
آن قَدَر از تو شعر بِنویسم
تا از این حال زهر، خسته شوم

به خودم قول دادم از امروز
می روم تا که هر چه بادا باد....
ما ندیدیم روز خوش اما
خانه ی عاشقیتان آباد
#حمید_رفایی 
#شاعرانه
@hamidrefaeipoem
1. یه جا خوندم نوشته بود اگه یکیو از دست دادی و خودتو پیدا کردی تو بردی. راست میگه. من میدونم.
2. امشب تو اتوبوس یه دختره جلوم بود، سه چهارسال از خودم بزرگتر، با یه لبخند رو لب... پوکر بودم و با لبخندش خندیدم. اگه یکی بود که لبخند نداشت رو لبش وسط اتوبوس میزدم زیر گریه. 
نتیجه اول : شما رو تک تک مولکولای اطرافتون تاثیر دارید.
نتیجه دوم : دلیل حال خوب همدیگه باشیم.
نتیجه سوم : همدیگرو دوست داشته باشیم.
3. نصفه راه وسط تاریکی دیدم بابام منتظرم وایساده. عا
کتاب عقاید یک دلقکهاینریش بُلمترجم: فاطمه عزتی سوران
زمانی که به شهر بُن رسیدم، هوا تاریک شده بود.
خودم را وادار کردم تا یک سری از اعمال مکانیکی را که
در طول پنج سال رفت و آمدم به این شهر انجام می دادم،
تکرار نکنم. پایین رفتن از پله های ایستگاه قطار،
بالا رفتن از پله ها، زمین گذاشتن ساک سفری،
بیرون آوردن بلیت از داخل جیب کت، برداشتن ساک،
تحویل بلیت، ورود به باجه روزنامه فروشی، خرید روزنامه های عصر،
خروج از باجه و اشاره به یک تاکسی. تقریبا در پ
Gmail دوستم رو دیدم که حدود 2000 تا ایمیل نخونده داشت! تلگرامش هم تقریبا 5000 تا نوتیفیکیشن unread داشت! یعنی داشتم دیوونه می شدم. من تا ببینم نوتیفیکیشن تلگرام، لینکدین یا جیمیلم روشن شده سریع باید seen یا delete کنم وگرنه مطلقا برای هیچ کاری نمیتونم تمرکز بگیرم!یه مدت پیش کامپیوتر محل کارم رو دادم به همکار جدید. چند بار بهش تذکر دادم همه ی فایل هات رو بر اساس یه دسته بندی منطقی توی فولدر به اسم خودت ذخیره کن. خدا شاهده 10 بار اینو بهش تذکر دادم اما انگار نه
۱. دستبند شوهری رو گرفتم ..خیلی خوب شـــــد همونی شد که طراحیشو دادم ^_^ + کادو تولد مادرشوهرجانم یه کیف خوشگل خریدم همه خوششون اومد + لباس تو خونه ام برا مامی خریدم بش دادم گف تو لباسایی که برام خریدی از همه بهتر بود خیلی خنک و خوشگله^_^
۲. دوتا خانم متقاضی بم گفتن خانم خوش اخلاق و باهوش 
۳. شربت خاکشیر + شربت الو جنگلی + کوبیده + قلیه قارچ با تن ماهی 
سلام
بعد از عمری با کلی جستجو رفتم یه کلاس ورزشی انتخاب کردم که مثلا کمتر ضرر داشته باشه!
تا مربی می گفت هر کی گردن درد داره انجام نده، مراقب میشدم...
تا میگفت هر کی کمر درد داره این مدلی انجام بده ، باز...
تازه به خودم تخفیف دادم که حالا زانوهام چندان مشکلی نداره که! (حالا شدید می دَردَن!)
اون وسط چشمم سیاهی میرفت، گاهی ناچار میشدم بی خیال بشم و بشینم استراحت کنم.
اون نرمش هایی هم که سر رو باید به سمت پایین خم می کردیم که کلا می ترسیدم انجام بدم، ا
من هیچ پیغمبری را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد جز ابنکه برای او وصی و جانشبنی مقرر کردم ومن ترک بر پیغمبران برتری دادم ووصیترابر اوصبا دبگر وترا بده بدو شیر زاده ودو نوه ات حسن وحسین گرامی. داشتم و حسن را بعداز سپری شدن روزگارپدرش کانون علم خود قرار دادم وحسین را خزانه داروحی خود ساختم واورا بشهادت گرامی داشتمو پایان کارش را بسعادت رسانیدم او برترین شهداست و مفامش از همه انها عالیتر است کلمه تامه معارف وحجج خود را همراه
یکی بود یکی نبود. یک شب غصه بودم. بهم یک آهنگ عادی داد. خیلی وقت بود آهنگه رو داشتم اما حتی گوشش هم نمی‌دادم. فازش رو نمی‌گرفتم. آهنگه رو اون شب بهم داد. گوشش دادم. آروم شدم. اون شب آهنگه رفت رو ریپیت. آهنگه شد نازترین آهنگ جهان.
آدمه هم رفت. 
موندم تنها با نازترین آهنگ جهان. که گوشش می‌دم بی‌قرارترین می‌شم. غصه‌ترین یکتای دنیا.. :(
دارم خاطرات گذشته رو میخونم، رسیدم به :
روزی که پول لته دادم اما امریکانو گرفتم....
 
این هفته برای بچه های مدرسه, هفته کارآموزی هست. بچه های سال 12 بایستی یک هفته در رشته ای که میخوان توی دانشگاه بخونن, برن کارآموزی؛ مثلا علی چون تصمیم گرفته پزشکی بخونه, توی بیمارستان هست و با دکترها سر عمل های مختلف میره- دیروز رفته بود سر عمل قلب! و به نظر راضی میاد! چقدر عجیبه که فرایند رو جدی میگیرن اینجا.
 
پسر یکی از روسای اینجا, نمیدونم چی میخواد بخونه اما ا
کاش یکی بود که زودتر بهم می‌گفت زیادی باور نکن. یا مثلا "به این دختره بگم به هر کسی اعتماد نکنه." وای باورم نمیشه که روز اول این تو ذهن‌ش بوده. زجر می‌کشم از همه‌ی این‌ها.
+ من آدم اعتماد نکردن نبودم. وقتی به خودش اعتماد نداشت، منم اعتمادمو ذره ذره از دست دادم.
 
دیگه اینجا ناله نمی‌کنم.
دوستش دارم و تامام. باید آزاده باشم. باید هر آنچه از دست دادم رو فراموش کنم. هر آنچه از دست رفته.
خدایا زودتر و بیشتر بی‌حسی بده بهم.
 
رو پشت بوم،احساسی مثل اسارت،انگار که صدایم را،بغضم را زندانی میله های اتمسفر کرده باشند،انگار که قید و بند موضوعات نفسم را گرفته باشند و در خلا از هیچ تنفس کنم،گرشا رضایی می خوند:من از هوای بی تو بیزارم
دلم آزادی می خواست،چم شده بود؟بعد خوندن یک بند از اون کتاب،بعد از پی بردن که چقدر وجود دارم!من هستم امادیگر چیزی را درک نمی کنم،فکر نمیکنم چیزی جز من وجود داشته باشد،باشد...باشد،لحظه ای میرسه که افکارم آشفته میشه،میخوام به هیچی فکر نکنم،ولی
اومدم خونه رفتم رو ترازو و گرخیدم
از بعده تعطیلات تا الان حدود چهار کیلو کم کردم
و منه هشتاد کیلویی دوران کنکور الان شصت و پنج کیلوئه
یه نگاه به مچ دستم میکنم و یهو از لاغریش تعجب میکنم
امتحان میکنم می بینم دور مچم رو کامل با انگشتام میتونم بگیرم
درحالی که قبلا نمی شد :/
فک کنم تا آخر درسم چهل کیلو شم :/
چند روزه که بی سحری روزه میگیرم
افطارم چیز خاصی نمی خورم
فشار امتحانام بود که با شکم گشنه باید خر می زدم
امروزم که عملی سر و گردن رو دادیم و خلاص
دانلود آهنگ تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم خودش میدونه من به اون دیوونه وابستگی دارم
دانلود آهنگ جدید محسن ابراهیم زاده به نام تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم  ودش میدونه من به اون دیوونه وابستگی دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang ta sobh ke bidaram del daste ki dadam
دانلود آهنگ تا صبح که بیدارم دل دست کی دادم
متن آهنگ محسن ابراهیم زاده وابستگی
چی داری توی چشات چی داری توی نگات دلم داره میره براتچشات که باز و بسته میشه دلم م
امروز یاسر ازم پرسید حالت چطوره؟
و من متفاوت با همیشه‌م که می‌گم "شکر" یا می‌گم "خسته و خوب! :))"، یه کم فکر کردم و جواب دادم "تو به‌ترین موود (mood)م نیستم ولی حالم خوبه :)"
امروز به سوال همیشگی جوابی همیشگی ندادم... ریئکشن نبود!
فکر کردم که "صدرا! واقعا حالت چطوره؟!"
 
سیر تفکرم منو برد به دو سال پیش...
به خودم گفتم که این خوب بودن حالت از کجا میاد؟
جواب دادم از نگاهی که به دنیا و اتفاقاتش پیدا کردم....
پرسیدم نگاهت از کجا میاد؟
جوابش مشخص بود! از تلاشی
به یک نکته پی بردم.
به اینکه من همانم که بودم.
خودم شکل خواسته های خودم را تغییر دادم.
خواسته هایم همان است که بود. و بر همان اساس.
و من شکلشان را تغییر دادم چون شکل زمان تغییر کرد.
و این از تیزهوشی من بود.
من خود را پشت زمان جا نگذاشتم.
من در هر عصر، به زبان همان عصر شاعری کردم.
هر عصر، می و جام و بزم خودش را داشت.
#نکته
با این دو تا اتفاق مشخص شد کاری که برای رضای خدا باشه مونده گار تره و خدا بدون جواب نمیزاره
این چند وقت که ترک گناه کردم و یه جورایی مواظب بودم دست از پا خطا نکنم همیشه منتظر این بودم خدا برام جبران کنه. یه جورایی داشتم معامله می کردم (نمیدونم معامله کردن با خدا درست هست یا نه )
ولی با اتفاقی که دیروز افتاد فهمیدم کارم فوق العاده اشتباه بود. یه ضد حال عجیبی خوردم
ولی خیلی وقته کارهایی که برای دیگران انجام میدم همه برای رضای خداست توقع ندارم کسی
صبح پاشدم دیدم 1 گیگ اینترنت رایگان بهم هدیه دادن برای اینکه از قبض کاغذی برای صورتحسابم استفاده نمیکنم :))بعدشم پاشدم وبلاگ رو از همه حس و حال و حرف منفی پاک کردم هرچی که حرفای خودم نبود و فقط سر خالی شدن حرصم نوشته بودم و خب خیلی حس سبکی و خوبی بهم داد و بعدش به این فکر کردم چرا باید حرص بخورم من بعد دانشگاه 2 ماه استراحت کردم و کارای مفیدی هم اون وسط مسطا انجام دادم پس چرا باید ناراحت باشم؟ فقط چون بقیه میخوان بهم حس بد بدن اونم از سر حسودی؟ پس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها